رسم عاشق کشی
نیمه شب یعنی هنگامی که دب اکبر بجانب دشت عوا میگردد و سراسر آدمیان را خواب میرباید
عشق آمد و حلقه بر در خانه من کوفت. گفتم کیستی که در کلبه مرا میزنی و رشته خیالاتم
را پاره میکنی ؟ گفت: نترس و بازش کن ، من بچه کوچکی هستم که از باران تر شده و در
این شب تاریک راه را گم کرده ام. من از این کلمات متاثر شده چراغ را افروختم و در را گشودم.
طفلی خردسال دیدم که پر وبال و کمانی و ترکشی داشت.
او را نزدیک بخاری نشانیدم و دستهایش را در مشت خود گرم کردم ، آب از گیسوانش ستردم.
چون گرم شد گفت : خوبست این کمان را امتحان کنیم مبادا زه آن در اثر رطوبت آسیبی دیده باشد.
پس تیری بکمان گذاشت و راست بر دل من زد.
من دردی مانند نیش مگس در قلب خویش حس کردم. آنگاه او خندان جستنی کرد و گفت:
ای ناشناس! شادباش، کمانم از رطوبت ضایع نشده است اماجراحت دل تو پیوسته ترا رنج خواهد داد
جمعه 27 تیر 1387 - 5:44:03 PM