×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

تقديم به عشقم...

×
×

آدرس وبلاگ من

bik-bak.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/09192039265

از تبار عشق.././

امشب دوباره دلم بي صدا شکست باگريه اي غريب وغمي آشنا شکست تا کهکشان غرقه شدن در خيال تو پرواز کرد و چو مرغي رها شکست يک عمرمن شکستم و با درد ساختم ، اما کسي نگفت چرا بينوا شکست ماندم ميان موج غريبي زاشک و آه ، کشتي صبرم از ستم نا خدا شکست امشب ستاره ها پي دلداري آمدند ، اما زداغ من دلشان تا خدا شکست اي کاش... باز به داد دلم رسي امشب دوباره دلم بي صدا شکست + نوشته شده در یکشنبه 1387/04/09ساعت 5:7 بعد از ظهر توسط شهرام | زندگی 3 بار بهت دروغ میگه ......... 1 - وقتی به دنیات میاره ........ 2 - وقتی عاشقت میكنه .......... 3- وقتی زندگیت رو ازت میگیره............................................. تا بهت بگه همش خوابی بود و بس!! ************************ دوست داشتن کسی که سزاوار دوستی نیست ، اسراف در محبت است . اگر میخواهی همیشه آرام باشی ، دلگیریهایت را روی ماسه و شادیهای خود را بر روی سنگ مرمر بنویس . اگر کسی را دوست داری که او تو را دوست ندارد ، سعی نکن از او متنفر شوی، بلکه سعی کن او را فراموش کنی ************************* آی عاشقای بی گناه ما همه زرد و بی کسیم تنهاییم عین آسمون آواره ایم عین نسیم همه باید یاد بگیرم که مثل مجنون بزرگ عاشق هر کسی بشیم آخر بهش نمیرسیم + نوشته شده در یکشنبه 1387/04/09ساعت 5:6 بعد از ظهر توسط شهرام | اگه چشمت پرسید : بگو ندیدم اگه گوشت پرسید : بگو نشنیدم اگه دستت لرزید : بگو بخاطر سرماست اگه پاهات سست شد : بگو به خاطر ضعفه ولی اگه دلت ریخت : به خودت دروغ نگو که دوستش نداری **************************** زندگی با همه وسعت خویش، مسلک ساکت غم خوردن نیست... حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست، اضطراب و هوس و دیدن و نادیدن نیست، زندگی خوردن و خوابیدن نیست... زندگی جنبش و جاری شدن است... زندگی کوشش و راهی شدن است، از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی که خدا می داند. + نوشته شده در یکشنبه 1387/04/09ساعت 5:1 بعد از ظهر توسط شهرام | در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد کس جای در این کلبه ی ویرانه ندارد دل را به کف هر که نهم باز پس آرد کس تاب نگهداری دیوانه ندارد در انجمن عقل فروشان ننهم پای دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد تا چند کنی قصه ز اسکندر و دارا ده روزه ی عمر این همه افسانه ندارد از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت جز خون دل خویش به پیمانه ندارد در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد ای آه مکش زحمت بیهوده که تقصیر راهی به حریم دل جانانه ندارد + نوشته شده در یکشنبه 1387/04/09ساعت 4:59 بعد از ظهر توسط شهرام | خدا وکیلیشو بخوای مزد من این نبود ونیست نمره بی معرفتی تو درس نارو میشه 20 خدا وکیلیشو بخوای رسم رفاقت این نبود تو بی مرامی قد تو هیچکسی رو زمین نبود از اول اشتباه بوده ما وصله هم نبودیم باشه تو دست کم بگیر اما ما که کم نبودیم خوب دیگه از ما که گذشت تو با بقیه این نکن واسه شکار مرغ عشق پشت قفس کمین نکن ادای عشقو در نیار به باب سادگی نزن مردمو ننداز توی دام تو دام عشفت مثل من + نوشته شده در یکشنبه 1387/04/09ساعت 4:58 بعد از ظهر توسط شهرام | دوستهای خوب همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ما کوه ما سینه ما ناخن ما تیشه ما شور شیرین چنان آراست ره جلوه گری همه فرهاد تراود ز رگ و ریشه ما عشق شیریست قوی پنجه و میگوید فاش هر که از جان گذرد ، بگذرد از بـیـشه ما *********************************** لحظه ها مجنون را دیوانه کرد عاشقی را از بر جانانه کرد دل به دریا سر به صحرا روزو شب قصه هایش را دگر افسانه کرد + نوشته شده در یکشنبه 1387/04/02ساعت 10:36 قبل از ظهر توسط شهرام | دوستت دارم ...... این رمزگونه ترین کلامی است که شایسته ی تعبیر تو در طول قرن هاست، کلامی که وقتی به درستی بیان می شود، تمام هدف و لطافتش را هدیه می کند. و این جمله ای است که هرگز ان را به زمان گذشته نخواهم نوشت........... این کلام زنده میماند و تمام طول زندگی ام ، مدت زمانی است که برای بیان ان لازم است ، نه کمتر و نه بیشتر. دیوانه وار دوستت دارم و در این جنون به دنبال ملایمت ، روشنایی و عشق هستم . من تو را دوست دارم پس تو به من مدیونی. من تو را دوست دارم پس به تو وابسته ام و تو از طریق این وابستگی به من متصل هستی.و تو وابسته ی وابستگی من هستی. برای بیان عشق نیازی به واژه های عاشقانه نیست ، بلکه زیر و بم و اشک و لبخند لازم است . عشق هرگز جایگاهی نداشته و ندارد.در این دنیا برای عشق مکانی وجود ندارد برای درک عشق تنها باید به تو خیره شد. چون تو فقط در طعم زندگی من هستی. اینا همه یه سری حرفای قشنگ و عاشقانه است که "کریستین بوبن " توی کتاب قشنگ "فراتر از بودن" نوشته بود و من برای بیان عشق انتخاب کردم. + نوشته شده در شنبه 1387/03/04ساعت 2:24 بعد از ظهر توسط شهرام | دوري ز من و ز دوريت مي سوزم نزديک تو ام در آتشت مي سوزم پس من چه کنم چه خاک بر سر ريزم از ديدن و نديدنت مي سوزم ********************************** شايد اولين کسي که گفت کوه به کوه نمي رسد نمي دانست که براي رسيدن بايد کوه بود ********************************* رفتي و در دل من ماند / بجاي عشق الوده به نوميدي درد / نگهي گمشده در پرده اشک / حسرتي يخ زده در خنده سرد / اه اگر باز به سويم ايي / ديگر از دست ندهم اسانت / ترسم اين شعله سوزنده عشق اخر اتش فکند بر جانم. فروغ فرخزاد + نوشته شده در شنبه 1387/04/04ساعت 2:22 بعد از ظهر توسط شهرام | من چه دارم که تو را درخور ؟.... هيچ ! من چه دارم که سزاوار تو ؟ ... هيچ ! چه اميد عبثي .... تو به اندازه تنهايي من خوشبختي ... من به اندازه زيبائي تو غمگينم ... تو چه کم دار ي ؟ هيچ + نوشته شده در شنبه 1387/03/04ساعت 2:21 بعد از ظهر توسط شهرام | مرا از قلبها می شناسی و همیشه استقامت این درخت تنها را در زیر تازیانه هایت ستوده ای اما هرگز عظمت اشک هایم را نفهمیدی *********************************************** + نوشته شده در شنبه 1387/03/04ساعت 2:20 بعد از ظهر توسط شهرام | سهراب پشت کاجستان برف برف، یک دسته کلاغ. جاده یعنی غربت ، باد، اواز ، مسافر و کمی میل به خواب. شاخ پیچک ، و رسیدن ، و حیاط. من ، و دلتنگ و این شیشه خیس. مینویسم ، و فضا. مینویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک. یک نفر دلتنگ است . یک تنفر می بافد. یک نفر می شمرد. یک نفر می خواند. زندگی یعنی یک سار پرید. از چه دلتنگ شدی؟ دلخوشی ها کم نیست: مثلا این خورشید، کودک پس فردا، کفتر ان هفته، یک نفر دیشب مرد و هنوز نان گندم خوب است. و هنوز، اب میریزد پایین ، اسب ها می نوشند. قطره ها در جریان، برف بر دوش سکوت و زمان روی ستون فقرات گل یاس. + نوشته شده در شنبه 1387/03/04ساعت 2:18 بعد از ظهر توسط شهرام | تکیه به شونه هام نکن من از تو افتاده ترم ما که به هم نمی رسیم بسه دیگه بذار برم من نه قلندر شبم نه قهرمان قصه ها نه برده حلقه به گوش نه ناجیه فرشته ها من عاشقم همین و بس غصه نداره بی کسیم قشنگی قسمت ماست که ما به هم نمی رسیم + نوشته شده در پنجشنبه 1387/01/22ساعت 2:45 بعد از ظهر توسط شهرام | تکیه به شونه هام نکن من از تو افتاده ترم ما که به هم نمی رسیم بسه دیگه بذار برم من نه قلندر شبم نه قهرمان قصه ها نه برده حلقه به گوش نه ناجیه فرشته ها من عاشقم همین و بس غصه نداره بی کسیم قشنگی قسمت ماست که ما به هم نمی رسیم + نوشته شده در پنجشنبه 1387/01/22ساعت 2:43 بعد از ظهر توسط شهرام| سهراب خانه دوست کجاست؟؟ در فلق بود که پرسید سوار. اسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید. و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است و در ان عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است . می روی تا ته ان کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می ارد، پس به سمت گل تنهایی می پیچی، دو قدم مانده به گل، پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد. در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی: کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ + نوشته شده در پنجشنبه 1387/01/22ساعت 2:40 بعد از ظهر توسط شهرام| سهراب صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه ی ان گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم بیا تا برایت بگویم که تنهایی من چه اندازه بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش گویی نمی کرد و خاصیت عشق این است........................... کسی نیست، بیا زندگی را بدزدیم ، ان وقت میان دو دیدار تقسیم کنیم . بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم. بیا زودتر چیزها را ببینیم. ببین ، عقربک های فواره در ساعت حوض زمان را به گردی بدل می کنند. بیا اب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام. بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را. مرا گرم کن . در این کوچه هایی که تاریک هستند من از حاصل ضرب تردید و کبریت میترسم ، من از سطح سیمانی قرن میترسم . بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است . مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات. اگر کاشف معدن صبح امد ، صدا کن مرا. و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو ، بیدار خواهم شد. + نوشته شده در پنجشنبه 1387/01/22ساعت 2:27 بعد از ظهر توسط شهرام | می خواهمت نه بدانگونه كه ترا خواستند آنان كه تهی بودند از زمین و آسمان می خواهمت آنگونه كه بیایی و آن بیتِ گمشده شعرم باشی تا آخرین ترانه بسرایم و میان دو مصرع آخر ...بمیرم
جمعه 27 تیر 1387 - 6:10:01 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم